ناجیونیت قصد دارد با راهاندازی جلسات گفتگومحور «Top Talk»، در فضایی دوستانه تجربیات فارغالتحصیلان اقتصاد از برترین دانشگاههای جهان را با شما به اشتراک بگذارد. هدف اصلی این جلسات، آشنایی با بخشهایی از تحصیل در بهترین دانشگاههای جهان است که کمتر درمورد آن گفته میشود. در اولین قسمت، گفتگویی با دکتر حسین جوشقانی، دانشآموخته دکتری دانشگاه شیکاگو و استاد اقتصاد دانشگاه TeIAS داشتیم تا بیشتر از حال و هوای دانشکده اقتصاد شیکاگو برای ما بگوید.
حال و هوای شروع کلاسهای دانشکده شیکاگو چه طور بود؟
از پاییز 2009 اولین کلاس ما شروع شد که در آگوست برگزار میشد. اولین دورهای که در شیکاگو گذراندم یک مدرسه ریاضی بود که ویکتور لیما مدرس آن بود. بعد از این مدرسه تابستانی، دوره اصلی آموزش شروع میشد که شامل سه بخش بود. برخلاف ایران و بسیاری از دانشگاهها که سال تحصیلی در آنها دو ترم است، سیستم آموزشی دانشگاه شیکاگو فصلی است در مقابل ترمی که در این روش هر سال ۴ فصل دارد که یکی تابستان است. در دانشکده شیکاگو به درس اقتصاد خرد، نظریه قیمت میگویند. نام درس اقتصاد کلان نیز نظریه درآمد است. به جای اقتصادسنجی هم از دوره تحلیل تجربی استفاده میکنند. تمامی این دروس هر کدام سه بخش است. برای مثال نظریه قیمت یک، دو و سه داشتیم. در ترم اول مسئولیت تدریس نظریه قیمت با بکر و مورفی بود. تقسیم کار میان آنها به این شکل بود که حدود دو سوم کلاس را بکر و یک سوم آن را مورفی تدریس میکرد.
اقتصاد شیکاگو کجای مکاتب قرار میگیرد؟
ما یک بحثی داریم که دعوای میان جریان ارتدوکس و هترودوکس است. کلمات معانی متفاوت دارند. درست است که ما مکتب شیکاگو داریم اما گاهی تعریف از مکتب چیز متفاوتی است. در یک نگاه، که بیشتر هم مختص فضای جامعهی ایران است، مکتب یعنی هر سوالی که از شما پرسیدند آن را در چارچوب مکتب مورد نظر پاسخ میدهید. مثلا مکتب بازار آزاد یک چهارچوبی میدهد که تمام مسائل اقتصادی مثل تورم و توسعه و بیکاری را با بازار آزاد مرتفع میکند. اما نظریه قیمت کمی متفاوت است. در شیکاگو گفته میشود که اگر یک سوال سیاستگذاری مطرح شد، چطور بهتر است که به این سوال جواب دهم؟ مبنای پاسخ پیشنهادی مکتب شیکاگو، تئوری است. یعنی مکتب شیکاگو توصیه میکند که بر اساس یک تئوری پاسخ مناسب داده شود. این روش مورد علاقه هکمن، اقتصاددان شیکاگویی هم است.
چه چیزی موجب تمایز مکتب شیکاگو شدهاست؟
چیزی که مکتب شیکاگو را متمایز میکند، نوع نگاه آن به جهان است. این مکتب بیهدف تئوری نمیسازد و قصدش از ساخت هر تئوری، حل یک مشکل بیرونی است. بنابراین نه تئوریست محض و نه تجربیکار محض موردنیاز این مکتب است؛ بلکه یک فرد با مهارتهای دوگانه موردنیاز است. به همین دلیل در شیکاگو هم برای گری بکر جا هست و هم برای ریچارد تیلر!
نگاه مسئله محور نظریه قیمت چطور در کلاسها پیاده میشد؟
من مکتب شیکاگو را یک آدم نمیبینم بلکه یک نهادی میبینم که توانسته است آدمهای بزرگ بسازد. همانطور که فریدمن را داریم تیلر و جان لیست را هم داریم و این مکتب یک سخنگوی مشخص ندارد. در سمینارهای مکتب شیکاگو سخنرانان به راحتی همدیگر را نقد میکردند و یک صدای واحد نداشتند. به جای اقتصاد کلان، تئوری درآمد و به جای اقتصاد خرد تئوری قیمت داشتیم. اهمیت تئوری قیمت به حدی بود که نگاه من به علم اقتصاد به دو قسمت قبل و بعد از گذراندن این درس تقسیم میشود. دلیل آن هم نگاه مسئله محور است. زمانی که کتاب مسکالل را نگاه میکنیم نگاهی کاملا ریاضیاتی و تئوریک دارد و به قدری سخت است که ورود به دنیای واقعی از طریق آن بسیار زمانبر است. در حالی که هفته اول کلاس خرد در کلاس بکر اینطور شروع شد که اگر هزینه بیشتری برای امنیت پرداخت کنیم آیا جرم و جنایت کم میشود یا خیر؟ این مسئله کاملا برآمده از دنیای واقعی و یک مسئله است. نحوه حل این تمرینها هم به این صورت بود که چند روز بعد از طرح مسئله زمان پاسخگویی داشتیم. نحوه حل مسائل هم به صورت گروهی بود. برای حل این مسائل ساعتها به صورت گروهی بحث میکردیم و بعد از دو روز جنجال میتوانستیم متن مکتوب را تهیه کنیم.
چه کتابهایی به عنوان کتاب مرجع تئوری قیمت تدریس میشد؟
ما کتاب مرجعی برای مطالعه نداشتیم، کتاب مرجع ما خود اساتید بودند. مثلا درس نظریه قیمت سه قسمت بود. دو قسمت اول، بکر – مورفی بود. قسمت سوم، مایرسون بود که به نظریه بازی مربوط میشد که و از کتاب خود مایرسون تدریس میشد. بکر هم کتابهایی داشت اما فرصت نمیکردیم که آنها را در طول سال اول مطالعه کنیم و تمام زمان ما صرف یادگیری مباحث مطرحشده در کلاس و حل مسائل میشد. حتی برای آزمون اصلی که بعد از آن وارد دوره ریسرچ میشدیم، 300 سوال پاسخکوتاه وجود داشت که به صورت گروهی آنها را تمرین میکردیم. خود آزمون اصلی هم به صورت پاسخکوتاه برگزار میشد.
اساتید از دستیار هم برای کلاسهایشان استفاده میکردند؟
سوالهایی که برای تکلیف به ما داده میشد یک جواب واحد نداشت زیرا بر اساس مسئله دنیای واقعی مطرح میشد و نمیشد برای آنها جواب واحدی تعریف کرد. مهم آن بود که جواب بر اساس ابزار اقتصادی تحلیل شود. بنابراین لازم بود که دستیارهای آموزشی در کلاسی جداگانه به بحث و بررسی پاسخ گروههای مختلف بپردازند.
تقابلی بین اساتید شیکاگو با اساتید دیگر دانشگاهها بود؟
در سال اول فرصتی برای این انتقادات وجود نداشت و در کلاسهای درس بکر و مورفی نگاه خودشان را تدریس میکردند. اما این بحثهای تقابلی در سمینارها وجود داشت. بچههای درس نظریه قیمت به صورت هفتگی یک کارگاه «سرمایه انسانی» داشتند که در آن یک نفر از بهترین افراد حوزه خرد پیپر خود را ارائه میکرد. این جا اهمیتی نداشت که فرد از کجا آمدهاست. از هاروارد و MIT هم داشتیم و خود بکر هم در آن شرکت میکرد. پیش میآمد که افراد به پیپرهای خود بکر انتقاد میکردند. علاوهبر آن هر هفته کارگاههای دیگری داشتیم که مثلاً آلوارز و شایمر مسئول کارگاه اقتصاد کلان بودند که اسمش capital theory workshop بود، علی هرتاکسو مسئول ورکشاپ IO بود و الی آخر که با همین قالب برگزار میشد.
بجز کارگاههای موضوعی، چه همایشهای دیگری برگزار میشد؟
در دسامبر هم 10 – 20 ارائه job market paper برگزار میشد که سوپراستارهای هر سال در حوزه مقالههای خود را در آن ارائه میدادند که همه در آن شرکت میکردند. نکته جالب هم دعوایی بود که بین اساتید شیکاگو ایجاد میشد. درک نیل با نگاه خردی با آلوارز که نگاه کلان داشت مباحثه میکرد. حتی بکر که کار خردی میکرد در مباحث کلان هم اظهار نظر میکرد. تفاوت این همایشها با کارگاهها این بود که در کارگاهها اساتید فقط در حوزه خودشان حضور داشتند اما در JMP presentation تمامی اساتید با زمینههای مختلف شرکت میکردند.
چرا زندگی ما پس از خواندن نظریه قیمت تغییر میکند؟
نظریه قیمت ابزار کارایی برای تحلیل زندگی به ما میدهد. نکته اصلی درس این بود که میگفت ما سه شاخص را در نظر میگیریم. اول، قیمت است که یک اثر جانشینی ایجاد میکند. حرف بکر و طرفدارانش این بود که میشود این قیمت را برای مسائل غیر مادی مثل ازدواج هم تعریف کرد. تقابلی که با آنها ایجاد میشد این بود که میگفتند این مسائل اجتماعی است و به اقتصاد مربوط نیست. در حالی که به نظرم عقیده بکر دچار بدفهمی شدهاست. اینطور نیست که نظریه قیمت برای همه چیز قیمت بگذارد و همه چیز را مادی نگاه کند. توجه به قیمت باعث میشود که فرد فکر کند با هر سیاستگذاری، اثرات جانشینی چطور تغییر میکند؟ دوم، بازار است. بازار محلی است که با یک تغییر قیمت، اثرات جانشینی در بستر آن تغییر میکنند و به دلیل تقابل و ارتباطی که بازار میان آثار جانشینی ایجاد میکند ممکن است نتیجه نهایی سیاستگذاری متفاوت از چیزی که مدنظر بود حاصل شود. سوم، توجه به زمان و اثرات دینامیک تصمیمات امروز ما است که باعث میشود گاهی نتیجه یک سیاستگذاری در کوتاهمدت و بلندمدت متفاوت باشد. این سه فاکتور، سه مسئله مورد بحث در نظریه قیمت بود که برای هر مسئله مورد بحث قرار میگیرد.